مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

دومين تولد در سومين بهار

خيلي دلم ميخواست كه روز تولدت برات يه روز خاص و خاطره انگيز باشه ، از اونجايي كه ميدونم از يادآوري خاطراتت خيلي لذت ميبري و همش يادته يادته ميكني و مطمئن بودم روز به اين مهمي با اونهمه انتظاري كه تو كشيدي حتما ً يه جاي ذهنت حك خواهد شد ، بنابراين دوست داشتم كه از مرحله به مرحله ي تداركات جشن تا تهيه اقلام مورد نياز نظرت رو بپرسم و دقيقا ً همون چيزي رو اجرا كنم كه تو دلت ميخواست . براي انتخاب مدل كيك ، رنگش ، رنگ بادكنك ها ، خريد فشفشه و برف شادي ، شمع ، رنگ ژله ها ، محل برگزاري جشنت و همه و همه رو خودت اين نظر تو بود كه اجرايي ميشد . گاها ً راهنمايي هاي لازم رو بهت ميكردم ولي اگر به مذاقت خوش نمي اومد نهايتا ً نظر تو بود كه اجرا ميشد . اون ر...
26 خرداد 1393

سومين بهار ِ زيبا

ماه ِ من سلام . دردانه ي سه ساله ام بعد از تقريبا ً 3- 4 ماه انتظار و شوق وصف ناپذيرت براي برپايي جشن تولدت بالاخره روز تولدت كه مصادف شده بود با شب تولد امام زمان و همه ي شهر تزئين شده و چراغوني شده بود ، جشنت رو برپا كرديم . خيلي خوشحال و سرمست بودي از اينكه فكر ميكردي همه ي آذين هاي بسته شده در كوچه و خيابونا بخاطر تولدته !!! خاله الهام بهت ميگفت ازدحام جمعيت هم بخاطر تولد ِ توئه ؟؟ و با سرافرازي و يه حس قشنگي ميگفتي آره همه واسه تولد من اومدن !! چند روز قبل كه مامان زري و مهرزاد واست از سفرشون سوغاتي آورده بودن ، شوقت به سر حد آخر رسيد و فكر ميكردي دارن كادوهاي تولدت رو بهت ميدن ! تند تند ميگفتي شمع شمع ... و شمع خيالي رو فوت ميك...
25 خرداد 1393

پسرم بزرگ شدي لالايي هام يادت نره ....!

شاهزاده ي بهار در بيست و دومين روز از آخرين ماه بهار زيباتر از يكايك گلهاي بهاري شكفتي و فصل جديدي را در زندگي ما آغاز كردي ، عشق ، نور ، جلا و رنگي كه تو به روزگارمان پاشيدي خاطره انگيزترين و رويايي ترين بهار را برايمان جلوه گر شد ، و اكنون سومين سال است كه به شكرانه ي بودنت دستانمان را بسوي درگاه خدا بالا ميبريم و بخاطر بهترين هديه اش شكرگزاري ميكنيم . شكوفه ي بهاري ام   حس ِ زيبايي كه حضورت به من داد با هيچ زباني قابل بيان نيست ، فقط بايد مادر بود تا اين حس ناب را تجربه كرد. با حضورت در زندگي ام تغييرات زيادي ايجاد شد و اينها همه گامي بود بسوي تكامل ، با حضورت زندگي برايم معنا يافت و تو باعث شدي در بهار كم...
22 خرداد 1393

سه قدم مانده به لحظه ي شكفتنت ...

خدایــــــــــــــــــــ ♥ ـ ــــــــــــــــــــــا وقتی همه چيز را به تو مي سپارم ، نورِ بي كرانِ تو در من جريان مي یابد ؛ و دعايم به بهترين شيوه ی ممكن متجلی می شود . . . پس هم اكنون خود را در آغوش تو رها مي كنم ، و بخاطر هديه ي نابت كه اكنون سه ساله است شكر گذاري ات ميكنم   . . . تو بزرگی بی نهایت ، به کوچک نگریستنم خرده مگیر و توان بزرگ اندیشیدن را به من عطا فرما... ******** گل پسرم فقط سه قدم مونده تا لحظه ي آغاز شدنت ، گل ِ بهاري به تولدت خيلي نزديك شديم و هممون شور و شوق وصف ناپذيري داريم . من به شيوه ي خودم ، تو ذوق زده ي برپايي جشن و كادوهايي كه قراره ...
19 خرداد 1393

تعطيلات خرداد ماه

از يكسال پيش ، يعني درست همون موقعي كه بابا از سفر پارسالش برگشته بود ، برنامه ريزي سفر دسته جمعي ِ دوستانه ي امسال رو هم كرده بودند و قرار شده بود به رسم هر ساله شون برَن به يه جاي خوش آب و هواي بكر !! خلاصه كه بابايي با دوستانش بار سفر بستن و دره ي نيگاه واقع در يكي از روستاهاي درود در استان لرستان رو براي اين روزهاشون انتخاب كردن و من و تو براي سه روز چهارشنبه ، پنج شنبه و جمعه تنها شديم . اولش خيلي نگران بهوونه گيري هات و تنها شدنمون بودم ، آخه بابا جون و مامان زري و خاله الهام اينا هم همون روز رفتن سفر . اما هنوز ظهر نشده بود كه خاله مليحه سورپرايزمون كرد و گفت كه اومده اراك و براي عصر برنامه ريزي كرديم ، عصر كه تو خواب بودي ا...
18 خرداد 1393

گنجينه ي ارزشمند كودكي

مادامی که اين کودکان در کنارت هستند تامی توانی دوستشان بدار. خود را فراموش کن و به ايشان خدمت نما. شفقت فراوان خود را از آن ها دريغ مدار. مادامی که اين موهبت با توست قدرش را بدان و نگذار هيچ يک از رفتار کودکانه آن ها بدون قدردانی بماند.        اين شادمانی که اکنون در دسترس توست مدت زيادی نخواهد ماند. اين دست نرم کوچکی که در دست تو آشيانه دارد در حالی که در آفتاب قدم می زنی ، هميشه با تو نخواهد بود.        همينگونه اين پاهايی که در کنارت می دوند يا صداهای مشتاقی که بدون وقفه و با هيجان، هزاران سوال از تو می پرسند تا ابد نيستند. اين صورت های قابل اعتماد که به طرف تو تو...
11 خرداد 1393

قند و عسل ِ مـــــا

گل پسرم بزرگ شدنت و فهميده تر شدنت برام كاملا ً ملموسه ! جان ِ جانان اينقـــــــدر پخته صحبت ميكني كه دلم قنج ميره از تك تك كلماتي كه بيان ميكني . طعم كلماتت مثل عسل شيرينه و تا مدتها مزه مزه اش ميكنم ، چند تا از صحبت هات رو برات يادگار ميزارم چون جديدا ً پيگير كوچولويي هاتي ، نه كه الان خيلي بزرگ شدي ! همش مي پرسي بچه بودم به فلان چيز چي ميگفتم ؟! و من بايد بگم و دو تايي به بچگي هات بخنديم . اينها يادگاري براي بزرگي هات كه بدوني بچه بودي چه چيزهايي ميگفتي ...! ♥ مشغول خياطي بودم كه يه بشكاف برداشتي و گفتي ميدونم كه خطرناكه ، حالا دستم رو دقيقا ً كجا بزارم كه بشكاف دستم رو نبره و من پارچهه رو ببرم ؟ عاشق دقيقا ً گفتنتم پسر ِ...
11 خرداد 1393

تابنده مهر ....

ممنونم خدا به خاطر نعمت مادر شدن و پدر شدن ، خدايا ممنونم بخاطر نعمت سلامتي ، ممنونم بخاطر حضورت در زندگيمون ، ممنونم بخاطر ِ آرامشي كه بهمون هديه ميدي ، ممنونم بخاطر اينكه با حضور يكي از فرشتگانت باعث ميشي توي برخي رفتارهام تجديد نظر كنم ، ممنونم بخاطر فرصت ِ زندگي ، بخاطر لمس ِ زيبايي ، خدايا ممنونم بخاطر بخشندگيت ، بخاطر همه نعمت هايي كه بهمون دادي و شايد برخي هاشون اصلا ً به چشمم نميان ! ممنونم به خاطر اينكه هر چقدر بنده ي نا شكر و بدي به درگاهت بودم اما هيچ وقت تنهام نذاشتي ، خدايا ممنونم بخاطر رنگهاي زيبايي كه به زندگيمون پاشيدي ، بخاطر روحي كه در وجودمون دميدي . خدايا پسرم رو به دستان ِ امن خودت مي سپارم ، خودت حافظ و نگهدارش باش . خد...
5 خرداد 1393

قصه هاي با مزه ي گل پسري

قهر مادر و پسر پنج شنبه ساعت 13.30 ظهر مامان قصد داره که ابتکار به خرج بده و بخاطر 3 روز بیماری مهبد و خوب غذا نخوردنش « ناهار رو ببره تو اتاق مهبد و عنوان کنه که من مهمون تو هستم و .... تا پسرک برای خوردن بر سر شوق بیاد .... اما ....دعوایی بین پسرک و مامانش رخ میده و پسرك فسقلي ميگه " اصلا ً از اتاق من برو بيرون ، من مهمون بازي  نميخوام " مامان شکست خورده مجبوره اتاق پسرک رو ترک کنه و ابراز ناراحتی کنه از این پسرک 2 سال و 11 ماه و 10 روزه مامان میره روی تختخواب خودش دراز میکشه و خودش رو به خواب میزنه ! پسرک در اتاق روبرویی و درست در جایی که روبروی مامان باشه رو تخت خودش دراز میکشه و شروع میکنه با خودش صحبت ...
3 خرداد 1393
1